شما که یادتون نمیاد راستشو بخواین ما هم به زور یادمون میاد یه زمانی محتوای جیب بابابزرگا و پیرمردا پر شکلات و تنقلات بود. با چپق (چوب سیگار) و جعبه توتون و فندک چخماقی. با چه حوصله و ظرافتی سیگار رول میکردن و توتون میپیچیدن توی کاغذ سیگار. انگار این بزرگترین ضیافتی بود که برای خودشون میتونستن بگیرن. همیشه بوی آشنای توتون معطرشون رو قبل خودشون حس میکردیم.
نصف شبی دست میکنم توی جیبم چندتا از این شکلات تخمیا میاد توی دستم. از اسمشون حالا بگذریم نمیدونم چرا ادم معذب میشه از گفتنش ولی خب مزه خوبی میدن. طعمِ زهرماری که روش شکر پاشیدن. ولی هیچکس تلخیشو حس نمیکنه. فقط حس شیرینی رو میخوان داشته باشن زیر زبون.
سهراب میگفت:
"دور باید شد دور
شب سرودش را خواند
نوبت پنجره هاست،
همچنان خواهم راند!
همچنان خواهم خواند!
پشت دریا ها شهری ست..." سهراب جان دریا به دریا رفتی. شهر به شهر گشتی ولی هنوزم نصف شب میزنی به دل دریا و دور میشی از این ادما. عاشق و عاشق نما زیاد دیدی. جفتش الان یدک کش لجنی هستن به اسم ریلیشن شیپ. گاهی اینقدر دلبر میشن که ادم دلش غنج میره. گاهی اینقدر پلید که ترجیح میدی تا اخر عمر سوار این "کشتی روابط" نشی و تنها با قایقت به سر منزل مقصود برسی. ولی اخر سر، تهِ یکی از این شبای سرد بیدار میشی میبینی گرمای تنت رفته و یخ زدی وسط ظل تابستون.
از دور نیمکت کنار ساحل رو میبینم که پیرمردی روش ولو شده. نزدیکتر میرم، یه دستش سیگار رول شده و یه دستش پر شکلات که انگار گرفته سمت دریا. قیافه بی روحش که دیگه رنگ زندگی ازش پرکشیده و نگاه خیره اش به دور دست ها سمت اخرین شهر پشت دریا... زخمی روی لبش خیلی آشناست... پ.ن: ربط عکس و کپشن #پیوند_باسن_به_پیشانی
پ.ن بعدی: حالتون خوب باشه و لبتون خندون
پ.ن بعد اون: مواظب ارزوهاتون باشین. میتونه رویا بشه یا کابوس.
پ.ن قبل اخری: به هیچ جاتون نگیرین فقط یخورده دلنوشته است :))
پ.ن اخری: #باید_بگم_که_بله